در دوراني كه با آغاز افول سلسلهي مقتدر هان آغاز و به تجزيهي كشور چين انجاميد و در نهايت سيما يوآن بود كه پس از يك قرن، چين را مجدداً متحد نمود.
اين نام، برگرفته از نام رماني چيني نوشته لو گوان ژانگ در سده ۱۴ میلادی است. این داستان بر اساس رخدادهای سالهای پایانی سلسه هان و دوره سه امپراتوری در چین، یعنی سالهای ۱۶۸ تا ۲۸۰ پس از میلاد، نوشته شده است. نام انگليسي آن نيزRomance of the Three Kingdoms ميباشد كه در ايران، دو انيميشن (يكي عروسكي و ديگري كارتوني) با نام «افسانهي سه برادر» نيز از آن به نمايش درآمده است.
علت انتخاب اين برهه از تاريخ چين، وجود فراوان جنگ سالاران و به تبع آن فرماندهان و جنگجويان دلاور در تاريخ چين، ابداعات و استراتژيهاي فوق العاده و همچينن مشاورين نظامي و استراتژيسينهاي بينظيري بود كه تماماً از دل اين نبردها زاده شدند.
از آنجايي كه چين در هيچ دوره از تاريخ اينقدر درگير نبردهاي داخلي نبود، اين تعداد نابغهي نظامي نيز هيچگاه يكجا و در يك برهه از تاريخ وجود نداشتند و اين امر، جذابيت و زيبايي فراواني به داستان روايت اين عصر ميبخشد.
____________________________________________________
فسمت اول - ترور دونگ ژو توسط سائو سائو
در سالهاي پاياني سلسلهي هان، بسان سالهاي پاياني تمامي سلسلهها و حكومتها، فساد بخش اعظم دربار را فرا گرفته بود. افراد لايق عمدتاً به گوشهاي رانده و چاپلوسان نالايق بر سر كار بودند و به مال اندوزي مشغول.
خواجگان درباري در پي ثروت اندوزي بودند و دهقانان و كارگران و نظاميان سابق روز به روز فقيرتر. حتي مصائب طبيعي نيز جز به بدتر شدن شرايط كمكي نميكرد. اين در حالي بود كه خواجگان دربار، دور امپراطور لينگ را گرفته و وي را از دنياي بيرون غافل ساخته بودند.
ده تن از خواجگان قدرتمند دربار، گروهي را به نام ده ملازم (Ten Attendant) تشكيل داده بودند كه رسماً دستورات خود را به امپراطور القاء و وي را اداره ميكردند. بزرگترين و قدرتمندترين ايشان، ژانگ رنگ (Zhang Rang) بود كه امپراطور وي را پدر خوانده (Foster Father) ميناميد.
از آنجايي كه در چين قديم، اعتقاد به خدايان، چه نزد مردم و چه نزد مقامات و حتي امپراطور بسيار قوي بود، لاجرم هر واقعهاي (ولو ريزش باران) را نيز حكمت و خواست خدايان ميدانستند. فلذا طبيعي بود كه باران و سيلابي كه باعث نابودي زمين كشاورزان گرديد را نيز ايشان، نشاني از خدايان براي نالايق بودن امپراطور و لزوم برچيدن وي ميدانستند. چرا كه ايشان امپراطور را فرزند خدايان و اعتبار پادشاهي وي را فرمان خدايان (Mandate of Heaven) ميدانستند.
بيتوجهي دربار به وضعيت بحراني كشاورزان و مردم فقير به جايي رسيد كه ايشان در پي طغيان عليه امپراطور برآمدند.
در سال 184 پس از ميلاد، طغيان دستار زرد توسط ژانگ جوئه (Zhang Jue) طرحريزي شد. همه چيز مهياي قيام بود و حتي بخشي از دربار نيز هماهنگ با ايشان، در انتظار روز قيام نشسته بودند. اما دستگيري چند تن از رهبران و اعضاء گروه باعث بهم ريختن برنامهها شد. اين موضوع، برنامهي زماني طغيان را بهم ريخت و گروههاي مختلف در شهرهاي مختلف، با فاصلهي زماني ناهماهنگي آغاز به طغيان نمودند كه اين موضوع، شكست قيام را در پي داشت.
البته سركوب قيام به اين سادگيها نيز نبود چرا كه ضعف ارتش و همچنين پيوستن بخش قابل توجهي از فرماندهان سابق ارتش به شورشيان، كار را سخت كرده بود. ولي افسران گمنامتري چون سائو سائو، ليو بي و سون جيان (كه بعدها مهمترين نقش را در آن برهه از تاريخ ايفاء ميكنند)، به دربار كمك نموده و شورش را سركوب نمودند.
در سال 189 پس از ميلاد
پس از اين بود كه جنگ سالاران يك به يك برخاسته و اندك اندك حكومتي مستقل از قدرت مركزي را براي خود تشكيل دادند.
در اين ميان، هه جين (He Jun - فرمانده ارتش و برادر زن امپراطور لينگ) تلاش براي بقدرت رسيدن و نابودي خواجگان درباري را داشت كه با لو رفتن نقشه، وي نيز در كمين ژانگ رنگ گرفتار و بقتل رسيد.
پس از آن بود كه يوآن شائو (Yuan Shao - كه بعدها نقش بسيار پررنگي پيدا ميكند و قويترين جنگ سالار ميشود) كه دوست و متحد هه جين به شمار ميرفت، با حمله به قصر و قتل عام خواجگان، داستان خواجگان را به پايان رساند.
اما اين جنگ سالار و سياستمدار دربار، دونگ ژو (Dong Zho) بود كه قدرت را در اختيار گرفت.
وي با بركنار نمودن امپراطور شائو (Emperor Shao با نام اصلي ليو بيان - Liu Bian) فرزند امپراطور لينگ و روي كار آوردن فرزند كوچكتر امپراطور متوفي، ليو چيه (Liu Xie) عملاً قدرت اصلي دربار را در اختيار گرفت و مقام صدر اغظمي را براي خود برگزيد.
خشونت و بيرحمي دونگ ژو و فشار وي بر روي دربار و شخص امپراطور باعث شده بود كه همه تشنه به خون وي بوده و در بيرون از دربار لقب «خائن» را داشته باشد. لكن دونگ ژو ترسي نداشت. چرا كه چهار ژنرال قدرتمند را در اختيار داشت كه مهمترين ايشان، لو بو (Lu Bu) بود. فرماندهي مقتدر كه در ميدان جنگ، هيچ كس ياراي مقابله با وي نبود و اسبي به نام Red Hare داشت كه سريعترين و چالاكترين اسب در آن روزگار بود (بعدها سائو سائو اين اسب را به گوان يو هديه داد و تا زمان مرگ گوان يو، اين اسب همراه وي بود.).
در اين زمان بود كه فرمانده سوار نظام و فردي متوسط در دربار به نام سائو منگدا (Cao Cao - Styled Mengde) تصميم به قتل دونگ ژو گرفت. طراح اصلي اين طرح، يكي از وزراي قدرتمند دربار به نام وانگ يون (Wang Yun - Styled Zishi) بود كه به اين منظور، حتي خنجر تيزي كه ميراث پدرياش بود را نيز به سائو سائو اهدا نمود.
سائو سائو از مدتها قبل رابطهي بسيار خوبي با دونگ ژو داشت و جزو معدود افسران و وزرايي بود كه رابطهاي حسنه با دونگ ژو داشت (و به همين دليل در چشم ساير وزرا خائن محسوب ميشد). به همين دليل وي زياد به خانهي دونگ ژو رفت و آمد ميكرد و ميتوانست به سادگي به وي نزديك و در حين خواب، وي را به قتل برساند.
اما يك آينه جان دونگ ژو را نجات داد. از آنجايي كه دونگ ژو همواره نگران از ترور بود، هميشه هشيار ميخوابيد. فلذا انعكاس برق نور خنجر در آينه، باعث بيداري وي گرديد.
سائو سائو كه طرح ترور را شكست خورده ميديد، به بهانهي اهداء خنجر ارزشمند به دونگ ژو، قضيه را سرپوش گذاشت و سپس به سرعت از شهر دور شد. با آمدن لو بو (Lu Bu - Styled Fengxian) نزد پدر خواندهي خود (دونگ ژو) و شنيدن ماجرا از وي، به سرعت پي به قضيهي ترور برد و به خانهي سائو سائو حمله كرد. وي تمامي اهل خانه را كشت ولي اثري از سائو سائو پيدا نكرد.
اينچنين بود كه سفر اثرگذار سائو سائو كه باعث تغيير نگاه و روش وي براي رسيدن به قدرت بود آغاز گرديد ...!